پرنسس آنیسا

مامان رفت بخوابد

مامان و بابا داشتند  تلویزیون تماشا می کردند که مامان  گفت:"من خسته ام  و دیگه دیروقته، می رم که  بخوابم" مامان بلند شد،به  آشپزخانه رفت و  مشغول تهیه ساندویچ های  ناهارفردا شد،سپس ظرف ها را  شست،برای شام فردا  از فریزر گوشت بیرون آورد،قفسه ها  را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد،ظرف ها  را خشک کردو در کابینت قرار  دادوکتری را برای صبحانه فردا  ازآب پرکرد.بعدهمه لباس های کثیف  رادرماشین لباسشویی ریخت،پیراهنی  را اتوکردودکمه لباسی را دوخت.اسباب  بازی های روی زمین راجمع  کردودفترچه تلفن را سرجایش درکشوی میز  برگرداند.گلدان ها را ...
5 دی 1390

اولين يلداي دخملي

با تو من عزیز عشقم دیگه هیچ غمی ندارم واسه ی همیشه ی عمر،عاشقونه دل میذارم با تو یلدا پره عشقه،عشقی از جنس عزیزش که نمیتونه بگیره کسی از دل،عشق پاکش . .   سلام عشقم امشب ٣٠/٩/٩٠یعنی اولین یلدای تو همگی خونه ما جمع بودند و ما حسابی خوشحال از اینکه اولین یلدایی که تو فرشته نازنین پیش ما هستی و یه جشن کوچولو گرفتیم. اینروزا صدای خوشگل آنیسا شده سرگرمی خونواده نمی تونید تصور کنید چقدر قند توی دلم آب میشه وقتی چشم در چشم برام حرف میزنه. گاهی اوقات با عروسکهاش چنان حرف می زنه که انگار داره باهاشون درد و دل میکنه. این روزها شیرین ترین روزهای زندگیه. خدایا ممنونم از اینکه حس زیبای مادری رو به من دادی. &nb...
1 دی 1390

بدون عنوان

این عکسو دیشب توی گوشی بابایی دیدم موقعی تازه به دنیا اومده بودی و به بابایی نشونت دادند بابایی ازت عکس گرفته   ...
22 آذر 1390

پايان 3 ماهگي

دختر نازم 5 روزه كه 3 ماهگيت تموم شده عشق مامان روز به روز داري خواستني تر و زيباتر مي شي و صداهايي كه از خودت در مياري بيشتر و بيشتر شده و بيشتر لبخند مي زني بعد از اون اتفاق ما دوربين نداشتيم كه ازت عكس بگيرم و برات بذارم حالا خاله جون لطف كرده و دوربينشو داده تا ازت عكس بگيرم آنيسا از ديدن دوربين تعجب كرده    ...
13 آذر 1390

بدون عنوان

اين عكس و خاله فهيمه و عمو مهدي جون خيلي دوست دارند من به پيشنهاد اونا اين عكس و مي ذارم ...
12 آذر 1390