پرنسس آنیسا

سفر به طالقان

  سلام بازم بعد از یه مدت طولانی اومدیم تا عکسهای سفر به طالقان که با آوینا جون و مامان باباش رفته بودیمو بزارم   آنیسا و باباجونش در باغ گیلاس   آوینا فرفری در حال گیلاس خوردن   ...
31 تير 1391

جشن دندوني

سلام دوست جونام اول از دست اين مامانم گله كنم كه ديكه نمي ياد اين وبلاگ منو up كنه خبراي جديدو به دوست جونام بده بگه من ديگه چقدر بلا شدم همش ميگه مي خوام برم دانشگاه خوب حالا خودم ميگم چهاردستو پا كه اوووووووووووووووو خيلي وقته ميرم از پله ميرم بالا ميتونم وايستم زير ميز ميرم مامانم به زور ميارم بيرون ديگه بگم چيكار ميكنم .....مامانم هر وقت ميگه آنيسا كو منم سريع عكس روي ديوارمو نگاه ميكنمخوب دگه فكر كنم مامنم خجالت كشيده آخه خاله سمانه عسكاي جشن دندوني منو گذاشته توي وبلاگ آوينا جوني فكر كنم داره مياد تا از شرمندگي دوستام در بياد(دردو دلهاي آنيسا براي خاله ها)   سلام به همه دوستاي خوبمون دختر نانازي من خيلي خيلي بلا شده و از همه م...
27 ارديبهشت 1391

جشنواره نوروز سها

لطفا رای دهید.     امسال آنيسا در جشنواره ی عکس نوروزی ۹۱ آتلیه ی سها با عکس زیر شرکت کرده دوستان عزیز، لطفا روی آدرس زیر کلیک کنید http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=1 و بر اساس حروف الفبا عکس آنيسا رو پیدا کنید و  در قسمت رای شما گزینه ی ۵ رو انتخاب کنید و به آنيسا مرحبي رای دهید.     در ضمن تا ۱۵ اردیبهشت ماه بیشتر وقت ندارید.   ممنون و سپاسگزاریم.   ...
31 فروردين 1391

اولين پست سال نود

نوروز این رفاقت را نگاهبانی می کند که باور کنیم قلبهامان جای حضور دوستانمان هستند. سال نو مبارك اولین سال نو و اولین مسافرت آنیسا چند روز اول سال نو رفتیم روستا اونجا حسابی به آنیسا خوش می گذشت چون دورو برش شلوغ بود و تا می تونست بازی می کرد آنیسا از قبل از عید دیگه می تونست بشینه و در ایام عید بشکن زدنو یاد کرفت تا بابایی شروع به بشکن زدن می کرد آنیسا هم دستاشو میاورد بالا و بشکن میزد وهمچنین نانای کردنو و دست دسی و حسابی یاد گرفته(قربونش بشم) آنیسا و بابا   آریا خان دوست آنیسا  ١ روز هم رفتیم یزد و این هم عکسهای یزد باغ دولت آباد آنیسا کلا در خواب به سر می...
20 فروردين 1391

بدون عنوان

تولد تولد تولدت مبارك پرنسس كوچولوي مامان 6 ماهگيت مبارك ديگه خانمي شدي براي خودت . 6ماهگيتم تموم شد باورم نميشه كه تو 6 ماه تمام پيش من بودي چه روزهاي خوبي رو باهم داشتيم روزهايي كه يكي از يكي ديگه شيرين تر بودروزهايي كه با صداي نازنين تو از خواب بيدار مي شدم و اولين چيزي كه مي ديدم ديدن روي ماه تو و لبخند زيباي تو فرشته كوچيكم بود . هر روز تو با مزه ترو خوردنيتر  از قبل ميشي وكاراي جديد زيادي مي كني ولي من وقت نمي كنم بيام و اينجا بنويسم. مامان اين روزا ميره دانشگاه و تو پيش مامان جون مي موني مامانيم كه ديگه نگو از من بهتر نگهت ميداره برات شعر ميخونه و باهات بازي ميكنه وقتي برمي گردم خونه تا صداي منو ميشنوي چنان لبخند شيري...
9 اسفند 1390

هر روز یه کار تازه

عزیز دل مامان ٥ ماهگیت مبارک آنیسا خانم کلی دیگه دلبر شده و هر روز کارهای جدید زیادی میکنه حدودا ١٠ روزی میشه که غذا خوردن رو شروع کرده و اولین غذایی که خورده فرنی بوده که مامانی براش درست کرد اول یه کمی دوست نداشت ولی از روز بعد با اشتهای فراوانی خورد . راستی دخملکم یه چند روزی مریض شده بودیه کوچولو لاغر شده اون لپهای خوردنیش آب شده ولی انشا ا.. با غذا خوردن که شروع کرده دوباره بر میگرده. فرشته نازنینم بعضی اوقات موقع غذا خوردن هوس میکنه صحبت هم بکنه با من به همین خاطر همه چیز از توی دهنش می پاشه بیرون .آنیسا این روزها از خواب که بیدار میشه شروع میکنه به خندیدن و حرف زدن انگار داره میگه چه خوابهایی دیده راستی آنیسا دیروز میون حرفهای ن...
8 بهمن 1390

پایان 4 ماهگی گل دخترم

  پرنسس آنیسای من چه خوب شد که به دنیا اومدی و چه خوبتر شد که همه دنیای من شدی دختر نازنینم عزیزدردونه مامان توی این چهار ماه گذشته خیلی چیزا یاد گرفتم یاد گرفتم با تو بخندم با توشاد باشم با تو بخوابم با تو راه بروم با تو غذا بخورم و..با تو همراه باشم خواه چه برای شادیه تو باشد و چه برای غمهای تو . نازنینم توی ٤ ماهگی تو دستهاتو شناختی وفهمیدی از آن دو فقط برای گذاشتن در دهان استفاده نکنی بلکه برای گرفتن هم استفاده کنی واین روزها سخت مشغول هستی وبا اسباب بازیهایت سرگرم هستی  روزها در گذر زمان میگذرند و تو روز به روز شیرین تر میشوی و دوست داشتنی تر وقتی بابا از سر کار می آید چنین دلنوازی می کنی که گویی سالهاست در این کار ...
8 دی 1390

مامان رفت بخوابد

مامان و بابا داشتند  تلویزیون تماشا می کردند که مامان  گفت:"من خسته ام  و دیگه دیروقته، می رم که  بخوابم" مامان بلند شد،به  آشپزخانه رفت و  مشغول تهیه ساندویچ های  ناهارفردا شد،سپس ظرف ها را  شست،برای شام فردا  از فریزر گوشت بیرون آورد،قفسه ها  را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد،ظرف ها  را خشک کردو در کابینت قرار  دادوکتری را برای صبحانه فردا  ازآب پرکرد.بعدهمه لباس های کثیف  رادرماشین لباسشویی ریخت،پیراهنی  را اتوکردودکمه لباسی را دوخت.اسباب  بازی های روی زمین راجمع  کردودفترچه تلفن را سرجایش درکشوی میز  برگرداند.گلدان ها را ...
5 دی 1390

اولين يلداي دخملي

با تو من عزیز عشقم دیگه هیچ غمی ندارم واسه ی همیشه ی عمر،عاشقونه دل میذارم با تو یلدا پره عشقه،عشقی از جنس عزیزش که نمیتونه بگیره کسی از دل،عشق پاکش . .   سلام عشقم امشب ٣٠/٩/٩٠یعنی اولین یلدای تو همگی خونه ما جمع بودند و ما حسابی خوشحال از اینکه اولین یلدایی که تو فرشته نازنین پیش ما هستی و یه جشن کوچولو گرفتیم. اینروزا صدای خوشگل آنیسا شده سرگرمی خونواده نمی تونید تصور کنید چقدر قند توی دلم آب میشه وقتی چشم در چشم برام حرف میزنه. گاهی اوقات با عروسکهاش چنان حرف می زنه که انگار داره باهاشون درد و دل میکنه. این روزها شیرین ترین روزهای زندگیه. خدایا ممنونم از اینکه حس زیبای مادری رو به من دادی. &nb...
1 دی 1390