پرنسس آنیسا

كارهاي جديد عزيز دردونه مامان

سلام شاهزاده كوچولوي نازنازي من واي خدا چي بگم از تو فسقلي ريزه ميزه كه هر روز بيشتر وبيشتر دل مامان وبابا رو ميبري عزيزدلم امروز با چند تا خبر اومدم اول اينكه شما دختر باوشم هنوز 1 هفته موند تا 3ماهگيت تموم بشه چهره مامان و ميشناسي و عكس العمل نشون مي دي مثلا وقتي غرغر مي كني تا منو ميبيني شروع مي كني به خنديدن (فداي اون چشماي نازت بشم عزيز دلم) دوم اينكه شما ديگه بازي كردن و ياد گرفتي و وقتي سر حال هستي و شكم كوچولوتم سيره دوست داري همش يكي باهات بازي كنه تا بتوني اون جيغ هاي قشنگي كه ياد گرفتيو بزني خلاصه فرشته نازنينم اين و بدون كه با اومدنت به زندگي من و بابايي زندگي رنگ و بوي ديگه اي به خود گرفته و همه چيز زيباتر از قبل به نظر مي...
2 آذر 1390

بدون عنوان

سلام گل دخترم خيلي وقته نيومدم برات چيزي بنويسم چون زياد حال و حوصله نداشتم و همچنين بعد از اون اتفاق زياد خونه نيوديم(حالا اگر مي خواي بدوني چه اتفاقي برات ميگم) روز جمعه بود كه با بابايي رفتيم مهموني داشت بهمون خيلي خوش مي گذشت كه گوشي بابايي زنگ خورد و من شنيدم كه بابا گفت دزد دزد چيزي برده ...... خلاصه بابا گفت كه خونمونو دزد زده و همه چيزو برده من نفهميدم چه جوري تورو برداشتم و اومديم خونه وقتي رسيديم ديديم همه همسايه ها اونجا بودن رفتيم توي خونه و ديديم بله كلي وسيله برده از جمله دوربين عكاسي من و همچنين دوربين بابا كه كلي از عكسهاي نازت توي اونا بود وخيلي چيزهاي ديگه همچنين tvكه تو خيلي دوست داري ببيني اينا رو برات گفتم تا ...
2 آذر 1390

اولين آتليه رفتن آنيسا جونم

  آنيسا جون توي 40روزگي با منو بابايي رفتيم آتليه عكس بگيريم اول چون شما خواب بودي همه چي خوب پيش ميرفت وقتي كه مي خواستم لباستو عوض كنم تا عكسهاي ديگه اي بگيري جاي واكسني كه موقع به دنيا اومدن زده بودي سرباز كرد وهمين طور ازش چرك مي آمد ولي خوب چندتا عكس گرفتيم     ...
16 آبان 1390

آانيسا وكيميا جون

اين عكس كيميا جون دختر دايي آايساست اون آنيسا رو خيلي دوست داره در حدي كه ميگه كاش ديگه نرم مدرسه تا پيش آنيسا بمونم(قربونت برم كه اينقدر آنيساي منو دوستداري) آنيساي من اينقدر ريزه بود كه هم لباساش براش بزرگ بود حتي لباسهاي سايز صفر كوچيك ...
15 آبان 1390

زردي گرفتن فرشته مامان

آنيساي من توي 4 روزگي زردي گرفتي وقتي با بابايي برديمت آزمايش غربالگري آزمايش زرديم دادي البته دكتر اون روز گفت بالا نيست 2روز ديگه دوباره آزمايش بده ومن دو روز بعد دوباره بردمت ازمايش چه آزمايشي بود وقتي صداي گريه هاي تورو شنيدم منم شروع كردم به اشك ريختن (چه اشكي)هر كس از اونجا رد مي شد وايميستاد و منو نگاه مي كرد بالاخره از اتاق آمدي بيرون و توي بغلم بودي كه دوباره گفتن خوني كه گرفتن كمه و من دوباره شروع به گريه كردمن اينقدر گريه كردم تا دوباره تو رو به من دادن (فرشته من چقدر پرستارا اذيت كردن با اون خون گرفتنشون)خلاصه جواب آزمايش اومد و دكتر گفت بايد بستري بشي ولي من نمي تونستم تورو ببرم بيمارستان تا اونجا دوباره اذيتت كنن با چندتا ...
15 آبان 1390