دنياي مامان و بابا
سلام دختر گلم ما اين روزها در انتظار پا گذاشتن فرشته كوچولومون به دنيا هستيم دنيايي كه با ورود تو براي من و بابايي رنگ و بوي ديگه اي به خودش ميگيره
امروز 8 شهريور سال 1390 هستش 9ماه انتظار به پايان رسيد با تموم شيطونيهايي كه تو توي شكم ماماني كردي و من وبابايي حسابي نگران مي شديم بالاخره به پايان رسيد تا بتونم بالاخره چشمهاي نازتو ببينم.
ساعت 6 صبح رفتيم بيمارستان با بابايي و ماماني (مامان مريم)تا كارهاي بيمارستان و انجام داديم و دكتر اومد ساعت 8:30 شد كه به من گفتن بايد بري اتاق عمل تمام تنم يخ كرده بود از اينكه تا چند دقيقه ديگه دختر كوچولوم كه 9ماه انتظارشو مي كشيدم توي بغلمه جلوي در اتاق عمل بابايي رو ديدم رنگش پريده بود ميگفت نگان منه و خوشحال از اينكه فرشته كوچولوش تا چند دقيقه ديگه پا به اين دنياي پر حيا هو ميذاره
ساعت 8:50بود دنيا صداي جيغ دختري را شنيد كه همه دنياي مامان و باباش شدومن چشمهايي رو ديدم كه هيچ گاه از ياد نمي برم
اسم اين فرشته كوچولو رو آنيسا خانم گذاشتيم
آنيسا كوچولوي ما باوزن 2600وقد48سانتي متر به دنيا اومد